مادی ، مذهبی یا معنوی
مادی ، مذهبی یا معنوی
از خواب بیدار میشوم. جدود سه صبح. رفتن به دستشویی و شستن دست و صورت را تقریباً اتوماتیک انجام میدهم. هنوز نمیدانم دقیقا چرا بیدارم. روزهای آخر ماه قمر ی است. نمودار جذرومد را نگاه میکنم. آب اقیانوس ها در حال بالا آمدن است. حدود ٢٠ روز مانده به بهار. زمین در حال بیدار شدن و ماه بین زمین و خورشید. جاذبه ماه و خورشید طوری است که دو پیک مد اقیانوس نزدیک هم قرار گرفته. این ماه و خورشید توپ های سرگردان اطراف زمین آبی تمام اقیانوس را با تمام عظمتش چند متر بالا می کشد. میگویند این نیروی عظیم شاید ما را هم بالا بکشد. قرار است امشب بیشترین کشش گرانش را تجربه کنیم. تجربه کنیم. فعلا در حد تئوری است. هر دو گوشم کمی زوزه میکشد. شاید مشکل سینوس دارم یا دارم کشش گرانش را تجربه میکنم. نمیدانم.
با خودم کلنجار میروم که بنویسم یا نه. گزینهی دیگر مراقبه است. اگر مراقبه نکنم چیزی برای نوشتن نخواهم داشت. اگر شروع به نوشتن بکنم شاید از فضای مراقبه دور شوم. شاید دیشب در خواب ایدهای شکل گرفته. نمیدانم شاید از اعماق خواب آمده باشد یا مراقبهی دیروز. نمیدانم. افکارِ سرگردان میآیند و میروند. ناگهان ایدهای میآید. یاد اعمال آخرماه میافتم که مادرم صحبتش را میکرد. با دیگر خانم های مذهبی موضوع جذابشان انواع اعمال آخرماه بود. حالا من خودم بیدارم و دارم به اعمال آخرماه فکر میکنم! چه شده؟ آیا مذهبی شدهام؟ همیشه دیدهبودیم پیرمردها به مسجد میروند. یک ترند کلی این است که آدمها اواخر عمر مذهبی میشوند. تازه یاد خدا و مرگ میافتند و پای منبر مینشینند و نماز جماعت میخوانند. شاید من هم بعد از چهل و دو سالگی مذهبی شدهام و دارم به نیمهدوم عمر و سفر آخرت فکر میکنم. مثل تمام مردان محله و فامیل. مذهب یعنی راه. مذهبی یعنی کسی که در راه است. با این تعبیر همهی ما از بدو تولد مذهبی هستیم. راهی را میرویم که از شکم مادر شروع و به قبرستان ختم میشود. پس با این تعریف من هم مذهبی هستم. اما مدت زیادی بود که مذهب را کنار گذاشته بودم. نماز نمیخوانم. چیزی شبیه نماز. شاید یوگا. عاشق یوگا هستم. بدون آن روزم روز نمیشود. کش و قوسهای یگا خیلی حال میدهد! کسی که با کش و قوسهای یوگا بدنش حال بیاید مادی است؟ یا مذهبی یا معنوی؟ روزه نمیگیرم اما وقتی پانزده ساعت چیزی نمیخورم چقدر سبک میشوم. بدنم حس بهتری دارد. کمی سبک ترم. آیا مادی ام یا مذهبی یا معنوی؟ به خدا اعتقاد ندارم. اما زندگی را شاید میپرستم! وقتی به زندگی میرسم ذهنم کم میآورد. نمیتوانم از عظمت زندگی بنویسم. بگذریم. دوست ندارم زندگی را این معجزه را این بیکران را با کلمات بچهگانه ی خودم تعریف کنم. شاید اشکم را در بیاورد. سعی میکنم منطقی باشم. کمی منطق برای نوشتن لازم است. واگر نه که سکوت بهتر بود. در سکوت بمانم بهتر است. نفس ها را نگاه کنم. از کجا شروع شدهاند و به کجا تمام میشوند. دانه های منحنی دم و بازدم. این واکنش شیمیایی سوختن آرام. این واکنش شیمیایی آیا مادی است؟ یا معنوی؟ آیا معنایی در این نفَس ها پنهان شده؟ بگذریم اسرار ازل را نه تو دانی و نه من. بگذار نفَس ها بیایند و بروند. میشمارمشان. تا آن آخری بیاید و برود. اولی که آمد. مادرم آنجا بود. خالهام و یک ماما. سه زن شاهد اولین نفَس هایم بودند. مادرم تا به حال پیش دکتر و بیمارستان نرفته بود. اپی دورال و سزارین مُد نبود. حتی جلوگیری خیلی معمول نبود. هفتمین بچه اش را هم مثل قبلی ها در خانه به دنیا آورده بود. بگذریم. میخواستم به مادرم زنگ بزنم بگویم مادر نزدیک بهار است و نیروهای جزر و مد روی هم افتاده اَعمال این ماه چیست! با خودم میگویم مذهبی شدهای یا معنوی؟ سالها شناخت من از خودم یک مادی بوده. یک انسان مادی. عاشق فیزیک. بیولوژی هم حالت پیچیده تر همان فیزیک و شیمی است. به همین سادگی. درست مثل گوسفند هایی که علف میدهیم بعد سلاخی میکنیم و میخوریم. ما هم علف میخوریم و گوسفند. و نهایتا توسط زمین سلاخی میشویم. یک تکه گوشت. گوشتی با آرزوی خدا شدن. چه تعریف دقیقی دادم. منِ مادیِ منطقی. مثل نیچه. خدا برایم مُرد. گوشتی بلند پرواز. گوشتی که مینویسد.
نگاهی به نمودار جزر و مد میاندازم. دارد به اوج خودش میرسد. آیا قرار است این جاذبه من را هم هوایی کند؟ میروم مراسم هندی ها را چک میکنم. درست بیست وچهار ساعت دیگر اعمالشان شروع میشود. آیین شب زندهداری. شبیه شب قدر. میگویند امشب یا فردا شب شبِ مهمی است. خدای شیوا فعال است. سرنوشت سالهای آینده ات دست اوست. تا صبح بیدار بمان و ذکر بگو. دعا بخوان. باز هم نمیدانم آیا من مادیام؟ مذهبی ام یا معنوی!
بگذار از این برچسب های ذهن گذر کنیم. اینها همه تلاش ذهن است برای لیبِل زدن. دسته بندی کردن. ساده کردن و فهمیدن.
بگذار وضعیت خودم را تعریف کنم. ذهن به این وضعیت میگوید افسرده.
ریش گذاشتهام. شبها بیدار میشوم و خزعبلاتی مثل این مینویسم. شمع روشن میکنم و نمودار جزر و مد ماه را نگاه میکنم. به فکر رفتن به طبیعت هستم. از شهر و دویدن های بیهودهاش دل خوشی ندارم. حسابهای بانکی ام نا مرتب شده. خلاصه یک کیس خوب برای بیزینس روانشناسی. اما پول به روانشناس هم نمیدهم. نشسهام منتظر. منتظر آن دمی که از عمق وجودم بیاید. من منتظرم. مفهوم انتظار! انتظار مادی؟ مذهبی یا معنوی؟
شاید امشب آن نفَس آتشین که اشکم را بیرون بیاورد پیدایش نشود. انتظار هم کارِ درستی نیست. باید بروم. یاید مراقبه کنم. نفَس ها بشمارم. چه مادی باشی چه مذهبی چه معنوی تعداد نفَس هایت محدود است. من بروم کمی آنها را بشمارم تا بعد.
نظرات