سجده بر غیرخدا
سجده بر غیرخدا
از کودکی به ما گفته بودند سجده بر غیرخدا حرام است و گناهی است بزرگ و نابخشودنی. کمابیش هنوز این ایده را با خودم دارم. تا اینکه تو آمدی. تو تمام آموزهها را زیرو رو کردی. مذهب را. بهشت را. جهنم را. انسان را. کوه را. تو تمام اینها را دوباره تعریف کردهای. تو حتی راز عمامه را توضیح دادی. تو هرسال به سفر حج میروی در کوهستان. کعبهی تو کیلاش است. تو حتی سجده را بازتعریف کردی. ذوب شدن را مجدد معنا دادی. مدیتیشن را تعریف کردی. لحظه را. زندگی را. مرگ را. تو مراحل چندگانه ی خروج روح از بدن را توضیح دادی. هنوز باورم نمیشود. تو باورمندی را منع کردی. تو گفتی این خزعبلات را باور نکنیم. من مرید تو شدم. من نگاه تو را نمیتوانم فراموش کنم. من اشک تو را در پای کیلاش نمیتوانم فراموش کنم. نگاه تو در من رسوخ کرده. حتی وقتی تنها راه میروم راه رفتن تو یادم میافتد. تو چه کار کردی؟ تو گفتی اگر آماده باشیم از هزاران راه دردسترس هستی. تو گفتی گورو چراغ سوزان راه است. تو گفتی اوایل ماه وقتی ماه نیست و آسمان سیاه است کمتر بخوابم. تو معجزه میکنی؟ کراماتی را نشان میدهی؟ من هنوز مغرورم. من هنوز معتقدم نباید به کسی سجده کرد. تو گفتی از انرژیهای زندگی. از ملانصرالدین هندی داستان ها گفتی. گفتی هر آدمی هالهای از انرژی دارد. گفتی این انرژی به صورت کرهای کشیده یا مثلا هندوانه ای شکل است. تو ادعا میکنی که جیوه را جامد میکنی! تو در جنگل زندگی کردهای. تو بدن را لباسی بس تنگ میدانی. تو لباس بدن را بر خود گشاد کردهای. تو حتی توصیه به پوشیدن لباس گشاد میکنی. من در موانع مریدانت و بوروکراسی ویزا فعلا گیر کردهام. حتی سابسکرایبر اختصاصی تو نیستم. اما وقتی تو را در پس زمینهی کیلاش میبینم اشک در چشمانم جمع میشود. من به همنوردان کیلاش تو حسودی ام میشود. به آنهایی که تو لمسشان میکنی حسودی میکنم. به آنهایی که به تو سجده میکنند هم شاید. آری من مُشرک شدهام. مشرکِ بت پرست. کسی که گاهی فقط با فکر کردن به تو دلش میلرزد. من حتما مورد تمسخر منطق قرار دارم. تو هم منطق را مسخره میکنی. ولی سعی میکنی منطقی باشی. تو برای جذب کردن ما منطقی های احمق خیلی حرفها را نمیزنی. من مورد شماتت مسلمانان هستم. آنها مرا مُشرک و تو را گاوپرستی منحرف میدانند. اما تو حتی نگاه جدیدی از گاو به من دادی. مادر! شیر مادر! شیر گاو! تو گفتی چریش را با زردچوبه بخوریم. از شیوا گفتی. از چیزی که نیست. از برهما گفتی. از بودا. درست است که من آن طرف کرهی زمینم ولی از همانجا مرا جادو کردهای. روزها فکر مرا درگیر میکنی. گفتی نگران نان نباشم و نیستم. گفتی مریدان غیرحضوری تو خیلی بیشتر از مریدان حضوری توست. شاید من هم مریدی غیرحضوری باشم. شاید هم سعادتی شد آمدم به زیارت. زیارت یک یوگی زنده. زیارت کیلاش. زیارت دیانالینگا. زیارت گاو! زیارت سرب کروی. زیارت اولین یوگی. زیارت شیوا! زیارت آنچه نیست! زیارت یک عارف. یک صوفی. یک هندی. کسی که شبیه ملاها لباس میپوشد. عبا و عمامه دارد. ریش های بلند و عمامهاش مرا یاد ملاهای متقلب ایران می اندازد. هنوز فاش فاش نمیتوانم حس ام را بگویم. من هنوز معجزاتی میخواهم از تو. من هنوز توقع دارم مرا هم به کیلاش ببری. هنوز توقع دارم مجانی مرا لمس کنی. هنوز هستم. تو از نیست شدن گفتی. بگذار تمام دنیا به من بخندند. تو گفتی آرزو کردی و همت کردی کل دنیا را سرشار چهرههای خندان کنی. شاید هم گریان. گریههای شوق. گریههای لذت. گریههای دوست داشتنی. گریههای اوج. فاش باید بگویم. من هیچ یک از خزعبلات تو را باور ندارم. فقط کمی عاشقم. اندکی دیوانه. همین. تو خودت را گاو مجنونی میدانی. کمی دیوانگی در من هم هست. گفتی یک یوگی زنده ناگهان پدال گاز ماشین تو را فشار میدهد. منتظرم.
نظرات