مبادله هایی از جنس انرژی
مبادله هایی از جنس انرژی
قبلا از مبادله به عنوان پایهی اقتصاد حرف زده بودیم. از مبادلهی ما با جهان طبیعی و زمین و آسمان. خاک و آب و آتش و هوا.
احساس میکنم مبادله هایی در ابعاد دیگر هم در جریات است.
مبادلههایی از جنس انرژی خالص. هنوز خودم هم نمیدانم. فقط درحال کشفم. بیایید با هم مسیر را برویم. چه شد که من و شما اینجا نشستهایم؟ مبادلهای بین پدر و مادر ما انجام شد. در بعد فیزیکی. آنها با هم ارتباط جنسی برقرار کردند. یک اسپرم به تخمک رسید و بوم! تقسیم سلولی و باقی ماجرا. و دوباره تولید اسپرم و تخمک، ارتباط جنسی بعدی و بوم! فکر نمیکنید چیزی مثل ریسمان یا نخ این چرخهها را به هم وصل میکند؟ این تولد و مرگ و تکرار آن در طول نسل را یک خطی به هم وصل میکند. هرکدام از این تولدها یک دانهی زنجیر است. زنجیری که ابتدایش میرسد به ماهی و نهایتاً تک سلولی! بوم بوم بوم مدام در حال تکرار. این چرخههای خلقِ مدام را ریسمانی هست. این ریسمان قبلی ها را به بعدیها وصل میکند. این ریسمان مسیری است برای مبادلههایی در طول آن. ما هنوز با آن ماهی فسیل شده، پرنده، میمون و جد بزرگ چند هزار سال قبل و حتی پدر بزرگ متوفی خودمون متصلیم.
ما در جایی به پدر و مادرمون متصلیم. زنده یا مرده. و از جایی به فرزندانمون وصل میشیم داشته یا نداشته. فیزیکی یا معنوی. فرزند معنوی. پدر معنوی. چه اصطلاحات گویا و زیبایی.
ما میتوانیم با این ریسمان با پدر فیزیکی و پدرهای معنوی خودمون متصل بشیم.
همینطور میتوانیم به فرزند فیزیکی و یا فرزندان فیزیکی خودمون متصل بشیم.
مبادلهی اسپرم و تخمک و یادتونه. و بینگ بنگ بوم خلقت؟ بیگ بنگ بوم دائمی ریسمان خلقت؟ یک مبادلهی دائمی در جریانه.
درست مثل مبادلهی دائمی اکسیژن و دی اکسیدکربن که توسط دانه های دم و بازدم به هم وصله.
پدران معنوی من و شما در بعدی دیگر مدام در حال مبادله با ما هستند. آنها سیگنال ها رو مدام میفرستند. هر گیرندهای که تنظیم باشه سیگنال رو دریافت میکنه. درست مثل رادیو که منقرض شده. مثل تلوزیون. سیگنال ها از جنس انرژی هست و در هوا پخشه. در همه جا پخشه. این سیگنالها به درون ما هم نفوذ میکنه. گاهی متوجه میشیم گاهی هم نه.
مثال دیگه مثلا سیگنال حافظ شیراز! سیگنالهای حافظ در هوا پخشه. میتوانید نوشتههای حافظ رو هم بخونید. اما اکثر اوقات متوجه نمیشویم! تصویر برفکی است. به قول مولانا آینهات زنگار دارد. زنگار آینه را که برداری سیگنال ها سرازیر میشود. شفاف و روشن. ناگهان میفهمی آن نگاری که حافظ گفت چی بود. آن شمس مولانا. آن لیلیِ مجنون. آن آتشی که در نی فتاد. آن قلمی که شکافت. آن گلستان ابراهیم. آن انالحق حلاج.
عیسی بر سردار. محمد در غار. باباطاهر عریان. و هزاران ماه و خورشید فروزان.
اگر توان دریافت داشته باشی آنها با تو مبادله خواهند کرد. روی همین زمین. روی همین خاک. به زبانهای مختلف. به رنگهای گوناگون. گاهی اکهارت آلمانی و گاهی گورودِو هندی. سادگورو یا شیدگورو!
مبادلهای از جنس انرژی در طول ریسمان خلقت. این مبادله ها شاید شبیه مبادلات اقتصادی باشد. اما گاهی یک سویه است. تو فقط دریافت میکنی. وقتی شفاف باشی آنرا مجدداً گسترش میدهی. کم کم تو میشوی ریسمان انرژی و خلقت. وقتی صاف و صیقلی شدی. وقتی خودت را خالص کردی. وقتی از سر راه کنار رفتی. وقتی نیست شدی. میشوی ریسمان خلقت. تو به سرچشمهی خلقت متصلی. هر ثانیه با انرژی جهان در حال مبادلهای. از آنطرف مدام سیگنالهایت را میفرستی. خورشید میشوی. ماه میشوی. از خودت نور میدهی. با شوق. با عشق. نور تو در طول ریسمان حرکت میکند. میرسد به بعدی. و همینطور ادامه دارد. دیگر تو خودت خورشیدی شدهای. منتظر و مشتاق. وقتی نور تو به زمینی حاصلخیز رسید تو شاهد شکوفایی آن زمین میشوی. عجب چرخهای. عجب غوغایی. عجب شکوهی.
و این مبادلهی سیگنال ها ادامه خواهد داشت.
نظرات