هرچه بادا باد
هرچه بادا باد
مینشینم هرچه شد شد
مینشینم من مراقب هرچه شد شد
گرچه بودم یادنبودم هرچه شد شد
گرچه مُردم یا که زنده هرچه شد شد
من که نیستم گرچه باشم هرچه شد شد
گر که طوفانی بیاید یا که سیلاب هرچه شد شد
گر که سخت و گرچه آسان هرچه شد شد
گر که او هست گرچه نیست اینجا هرچه شد شد
گرچه درد و گرچه درمان هرچه شد شد
گر هیاهو گر سکوتم هرچه شد شد
گرچه رفتم یا که ماندم هرچه شد شد
گرچه تنها در بیابان هرچه شد شد
گرچه در شهر و نمایان هرچه شد شد
گرچه ماندم یا که رفتم هرچه شد شد
گرچه خواندم یا نخواندم هرچه شد شد
گرچه عشقی بوٓد ور نه هرچه شد شد
گرچه کوتاه گرچه مانا هرچه شد شد
گرچه شعر و گرچه نثرم هرچه شد شد
گرچه سی سال گرچه صد سال هرچه شد شد
گرچه گریان گرچه خندان هرچه شد شد
گرچه بینا گرچه کورِنمایان هرچه شد شد
من که خوب میدانم که عشق هست هرچه شد شد
شقایق هست
زندگی هست
او که هست آنجا نمایان هرچه شد شد
خورشید هست
ماه هست
این زمین و چرخ گردون هرچه شد شد
گرچه بُردم گرچه سوختم هرچه شد شد
گرچه از گردونِ دانش سهم بردم هرچه شد شد
گرچه نادان
گرچه حیران
مست و داغان هرچه شد شد
گرچه از علم و ادب سهم نبردم هرچه شد شد
من نیستم هرچه شد شد
من نباشم یا که باشم هرچه شد شد
اسمی از من گر که باشد یا نباشد هرچه شد شد
گرکه بر کوهی روم یا بمانم قعر چاهم هرچه شد شد
گرکه خندی بر من و بر شعر پاکم هرچه شد شد
خوب میدانم که مرگ و زندگی وهم است هرچه شد شد
گر توانستی بخوانی هرچه شد شد
عاقبت در دامن اویم هرچه شد شد
من در او و او زمن هرچه شد شد
این کلامم گرچه کوتاه هرچه شد شد
این شب و روزم رَود روزی هرچه شد شد
او بمانَد تو نئی هرچه شد شد
گرکه خوانندم تهی یا که سرخوش یا فِسرده هرچه شد شد
گرچه کافر گرچه سالک هرچه شد شد
گرچه فربه گرچه لاغر هرچه شد شد
گرچه دریا گرچه خشکی هرچه شد شد
گرچه آتش گرچه سردی هرچه شد شد
من همین بس این بگویم هرچه شد شد
عالمان گفتند و رفتند هرچه شد شد
گرچه خیام گرچه سعدی
حافظ و بلخی و مولانا
هرچه گفتند
گر که فهمیدم یا که نه هرچه شد شد
گرچه رفتم گرچه ماندم هرچه شد شد
گرچه گفتم یا نگفتم آنچه باید هرچه شد شد
ما رَویم و تو رَوی و دیگران هرچه شد شد
پس چه بهتر این کلامم کوتاه باشد هرچه شد شد
نظرات