اعتیاد به آغوش
اعتیاد به آغوش
اینجا اعتراف میکنم که اعتیاد دارم. به آغوش اعتیاد دارم. به آغوش زن اعتیاد دارم.
هنوز آن کودک ۴-۵ ساله را یادم هست که حرفهای دیگران او را از آغوش مادرش دور کرد. یادم هست که چقدر آغوش مادرم را دوست داشتم. اما چشمهای حسودی تحمل نداشت ذهن های حسودی مدام میگفت خرس گنده شدی و هنوز بغل مامانت هستی! مادرم هم شاید خسته شد. کم کم مرا از آغوشش محروم کرد. هنوز تشنگی برای آغوش مادرم را یادم هست. بعد از سی چهل سال همین چند ساعت پیش هم تشنهی آغوش خوابیدم. هنوز این اعتیاد را ترک نکردهام. ممنون که دیواری کشیدی و مرا از آغوش یک زن دیگر محروم کردی. تو خواستی مرا تنبیه کنی. و چه خوب. تنبیه یعنی بیدار شدن. و من درحال بیدارشدن هستم. اعتیاد آغوش. آغوش یک زن. ببخشید که تو را فقط یک زن دیگر نامیدم. شاید دوست داری تو را عشق زندگیام بنامم. اما من هم شاید تو را بیدار کنم. شاید بیدارشدی. شاید با هم بیدار شدیم. تو فقط یک زن دیگر هستی. من هم فقط یک مرد دیگر هستم. البته تو مادر بچهی من و من پدر بچهی تو خواهم ماند. شاید دوست داری تو را یگانه عشق زندگیام بخوانم. اما بدان آن عشق ها کز پی رنگی بود، عشق نیست عاقبت ننگی است. اگر تو را یگانه عشق زندگی ام بخوانم چند روزی دیرتر بیدار خواهی شد. آری بدن من هنوز عاشق بدن توست. این را مطمئن هستم. اما بدن من عاشق همهی بدنهاست. بدنهای زیبا فراوانند. روح ها بهتر است نزدیک باشند. و روح ما شاید فرسنگها فاصله دارد. البته فاصله برای روح مطرح نیست اگر عاشق باشی. اما من هنوز عاشق نیستم. من هنوز درگیر بدنم. وقتی توانستم از این بدن فاصله بگیرم آنوقت نه تنها عاشق تو خواهم بود بلکه عاشق همه میشوم. باز متاسفم که آن احساس خاص بودن را از تو دریغ کردم. اما شاید بیدارشوی. عشق من به تو تا آنجاست که برایت دوره ی آموزش عشق به خودِ شیده را میفرستم. عشق من تا آنجاست که برای مراقبه پینگ ات کنم. عشق من فقط تا آنجاست که موقع خداحافظی سعی میکنم گریه ام را فروبدهم و به تو توصیه کنم مراقبه کنی. عشق من به تو تا آنجاست که گاهی آرزو کنم خودت را دوست بداری. من هنوز عاشق نیستم. من هنوز درگیر بدنم. من هنوز با دیدن بدن زیبای زنها حالی به حالی میشوم. تو من را و خودت را از آغوش محروم کن. تارا هم گاهی بغل نمیآید و بوس نمیدهد. مشغول بازی اش میشود. فرار میکند. من تشنهی آغوش تارا میمانم. فقط یک نگاه به تارا میکنم. آن عشق در چشمانم پیداست. آغوشم تشنه تر میشود. تنبیه میشوم. بیدار میشوم. ممنون که مرا از آغوش خودت محروم کردی. بگذار تنها مسیرمان را برویم. کسی هست که روح مرا در آغوش بگیرد. حتی با پرداخت کمی پول میتوان آغوش جسم را خرید. من هم گاهی میخرم. جسم تو برای من خاص نیست. جسم من و تو موقتی است. سرگرمی است. ابتدای مسیر یگانگی است. جسم من و تو بیشتر با خاک یگانه است. روح تو را نمیشناسم. روح تو ساکت است. سعی میکنم قضاوتی نکنم. سعی میکنم خشمی و کینه ای در نوشتههایم نگذارم. از عشق بنویسم. همان عشقی که بوده و خواهد بود. عشقِ بدن در بازار فراوان است.
هنوز دوستانی دارم که با آنها میتوانم از عشق بگویم. از عشق بنویسم. دوستانی چون آب روان. زلال و شفاف. یادت هست اولین کادوی تو به من هشت کتاب سهراب بود. و من دارم از کوچهی زن میگذرم. به زودی از آغوش زن گذر خواهم کرد. شاید یک ماه شاید یک سال یا چهل سال دیگر. حتما از آغوش زن گذر خواهم کرد. آنجایی که بدن من به آغوش مادر اصلی ام یعنی زمین برگردد آنجا حتما آغوشهای زیبای زنانه را کنار خواهم گذاشت. در این شکی نیست. شاید انرژیهای زنانه را در خودم یافتم. شاید دو جنسه شدم. شاید بی جنس شدم. هنوز نمیدانم. هنوز شکل بدنت برایم جذاب است. هنوز مَردَم. شاید این تنبیه تو مرا به زنانگی ام برساند. شاید بتوانم روزی خودم را درآغوش بگیرم. تو هم سعی میکنی مرد بشوی. میبینم که میخواهی مردانگی درونت را پیدا کنی. استقلال مردانه ات را تمرین میکنی. و حتما پیدا میکنی. روزی میرسد که من و تو دوباره همدیگر را در آغوش میگیریم اما اینبار من مرد نیستم و تو زن نیستی. آن روز من و تو از زنانگی و مردانگی گذر کردیم.
من روح تو را گم کردهام. شاید روح خودم را هم گم کردهام. گاهی در مراقبه دنبالش میگردم گاهی با نوشتن در حین موسیقی. تو کلید را بردار. در را ببند. دیوار را بلند کن. من هم قلمم را برمیدارم. قلبم را برمیدارم. جسمم را برمیدارم. میروم. فقط شاید گاهی صدای بازی کردن تارا از پشت در برایم کافی باشد. من به مراقبه پناه می آورم. و موسیقی و سکوت. فکر کنم بدانی چقدر دیوانهام. حداقل تو میتوانی شهادت بدهی به دیوانگی های من. من رو ببخش. اشتباه زیاد کردم. من به مراقبه پناه میبرم. و موسیقی و سکوت.
...
نظرات