کتابی که باید دور بیاندازید
کتابی که باید دور بیاندازید
دوستی توصیه کرد کتابی بنویسم. این هم مقدمهای کوتاه برای کتابی طولانی. در این کتاب صفحاتی خالی هست. آن صفحات خالی به مراتب مهمتر از این نوشته هاست.
شما میتوانید صفحات خالی را بخوانید. برای خواندن آنها نیاز است که کاملا توجهتان به آن صفحه خالی باشد. بهتر است چشمانتان بسته باشد. آنچه نوشته شده قدیمی و گذراست. آنچه در صفحات خالی ببینید زنده و پویاست. پس بعداز خواندن کتاب و تمرین روی صفحات خالی حتماً کتاب را دور بیاندازید.
آنچه که نوشته شده، قدیمی و ثابت است. تنها صفحات خالی ظرفیت پذیرش پویاییهای زندگی را دارند. تمام این سیاهیها و حروف و کلمات فقط شما را به سمت صفحه خالی سوق میدهند. بعداز رسیدن به صفحه خالی دیگر نیازی به این کلمات ندارید. پس زمانی که تمام صفحات خالی را خواندید حتما کتاب را دور بیاندازید. این کار را با آرامش و عشق انجام دهید.
شما رسیدهاید. کتاب جسم ما هم روزی دورانداختنی میشود. اگر شک داشتید که آیا باید این کتاب را دور بیاندازید یا نه به کتاب جسم خودتان فکر کنید. جسم شما کتابی بسیار زیباتر و جالبتر است. طبیعت کتاب جسم مارا بدون درنگ دور میاندازد. پس چرا باید کتابی کاغذی و ذهنی را دور نیاندازید؟ این کتاب هم از زمین روییده و در چرخهی زندگی به زمین برخواهد گشت. درست مثل جسم من، جسم تو، این کاغذها، حتی صفحاتی که شاید شیشهای باشند، فرقی نمیکند؛ همه به زمین بازگردانده خواهند شد.
وقتی در راهی هستید تابلو ها مسیر را نشان میدهند ولی وقتی به مقصد رسیدی دیگر نیازی به تابلو نداری. شاید تابلوها به درد دیگرانی بخورد که هنوز در راهند اما برای تو که رسیدهای تابلو معنی ندارد. در شهر خالی ذهنت بگرد. تابلو ها را دور بیانداز. این کتاب را دور بیانداز.
پس از این مقدمه به اصل کتاب میرسیم. مهمترین قسمت. صفحات خالی. سفیدی مطلق. سکوت مطلق. برای خواندن آن حتما در جایی آرام قرار بگیرید. ابتدا کمی موسیقی نفسهایتان را گوش کنید. بعد که این موسیقی آرام را شنیدید کتاب بدنتان را مرور کنید. کتابی که رموز و اسراری از گذشته در آن است. خواندن کتاب بدن بسیار جذاب است. هر گوشهای از حسی سخن میگوید. بعد که آن را خواندید میرسیم به خالیِ زندگی.
آنجا را نخواهند نوشت. آنجا رفتنش سعادتی میخواهد. تمام تابلوهای مسیر، تمام تعلیمات، کتاب ها، زندگی ها، شوق ها، عشق ها، دیوان ها و شعرها آنجا را نشان میدهند. رفتن به آنجا وقتی هنوز درگیر کتابها هستی مشکل است. سعادتی میخواهد. معدودی رفتهاند. کتاب هایت را باید یک به یک دور بیاندازی. با شوق با عشق. شاید رمز آن دیوانگی است. دیوانه کتاب ندارد. کتاب نمیخواند. کتاب نمی نویسد!
دیوانه ساکت میماند!
دیوانه شاید فقط اشک بریزد!
دیوانه حرفی برای زدن، وجودی برای ابراز، و نایی برای بودن ندارد.
دیوانه دیوانه است!
متحیر، مبهوت و دیوانه!
ساکت و ساکت ...
نظرات
متحیر، مبهوت و حیران