ویپاسانای دوم
زمان خواندن 2 دقیقه *** ویپاسانای دوم حدود سه ماهی از سفر درونی ویپاسانا میگذرد. چند هفته پیش از خودم ناامید ولی امیدوار به آینده برای یک دوره ٣ روزه ثبت نام کردم. فردا عازمم. شوق زیاد همراه با کمی ترس و تردید شاید بتواند کمی گویای حالم باشد. در این سه ماه روزی نشد که مدیتیشن نکنم ولی گاهی کم مثلا ده دقیقه و گاهی بیشتر از یکساعت بود. میدانم بهانه میگیرم ولی زندگی در شهر با تمام جذابیتها آدم را از خودش به مرور دور میکند. مشغولیت های مختلف، کار، خانواده، خرید و غیره کم کم تو را از خودت دور میکند. تنها محیطی که توجه به آن ضرر کمتری دارد طبیعت است. وقتی به درختان، گیاهان و برگهای روز زمین نگاه میکنی ذهنت کمتر مشغول میشود تا به خانه ها و خیابان و غیره. هرآنچه ساختهی ذهن است تو را به ذهن متمایل میکند و هرآنچه ساختهی طبیعت است تو را به زندگی و مرگ. چرخهی زندگی و مرگ. چرخهای که در آن هستیم. شاید بتوانیم از آن بیرون بیاییم. تنها ابزارش آگاهی است. این سفر دوم معنی بیشتری دارد. این بار شوق خدمت هم دارم. این بار سعادتی است که بتوانم ظرف بشورم، غذا درست کنم، زمین...