آزادى در اتوبوس
آزادى در اتوبوس
آزادى را دوست دارم
حتى اندكش را
آزادى را دوست دارم
حتى اگر براى اطرافيانم باشد
آزادى را دوست دارم
حتى به اندازه ى آزادى همشهريم در لباس پوشيدن
آزادى را دوست دارم
حتى اگر به اندازه ى اندكى فكر كردن باشد
آزادى را دوست دارم
حتى اگر توهم باشد
آزادى را دوست دارم
حتى اگر رويا باشد
آزادى را دوست دارم
حتى به اندازه ى نوشتن اين پست در اتوبوس !
اتوبوس پر از مسافر توى ايستگاه كنار زد
ارتفاع اتوبوس كم شد وسطح شيبدار براى وارد شدن ويلچر از در جلوى اتوبوس به آرامى بيرون اومد
معلولى كه روى صندلى چرخدار برقى نشسته بود به ارامى بعد از چند بار چپ و راست رفتن دنده عقب وارد اتوبوس شد
راننده قبلا پياده شده بود و اون رو همراهى مى كرد
و صندلى چرخدار رو در جاى خودش كه حداقل جاى ٤ صندلى رو ميگرفت قرار داد
صندلى چرخدار برقى با كلى وسايل و صفحه هاى ال سى دى در جاى خودش محكم شد.
معلوم بود كه قيمت اين صندلى چند هزار دلارى ميشه و ميشد فهميد كه پول اون از ماليات و كار آدمهاى سالم و پولدار جامعه پرداخت شده.
رضايت توى چهره ى معلول كه يك زن نحيف و جوان بود و توى چهره ى تك تك مسافراى اتوبوس حس ميشد.
توى جامعه اى كه زمان مساوى با پوله و دقيقه ها حساب ميشوند انگار زمان ايستاده بود
حد اقل ٤٠ نفر با رضايت تمام وقتشون رو براى يك معلول گذاشتند تا فقط اون حق حركت داشته باشه !
و يك معلول كه فقط مصرف كننده هست خونه نشين نشه !
انگار تمام سالمها براى كمك به نيازمندان كار ميكنند و اونها به طور سيستماتيك مورد توجه قرار ميگيرند.
آرى اينجا محلى براى زندگى كردن است.
اما به عنوان يك تهرانى از خودمان خجالت كشيدم وقتى اين صحنه ها رو ديدم.
هيچ وقت توجه نكرده بودم كه چرا تو خيابونهاى تهران معلول ديده نميشه !
يعنى ما معلول نداريم ؟ شايد ما اونقدر سالميم كه معلول نداريم همونطور كه همجنس گرا هم نداريم !؟
در تهران معلول نداريم چون اونجا همه محكوم به خونه نشينى هستند و نهايتا محكوم به مرگ !
البته وضع سالمها هم خيلى بهتر نيست.
آنجا محلى براى زندگى نكردن است !
البته انكار نميكنم كه توى ايران كل اين از خودگذشتگيها و ايثارها ممكنه به دوش يك نفر از اعضاى خانواده معلولين باشه و نميگم كه اون راننده اتوبوس و مسافراش پسر پيغمبر هستند. دارم در مورد سيستم حرف ميزنم كه مهمتر از افراده.
اگر هدف و معناى زندگى داشتن جامعه اى اخلاقى باشه اينجا واقعا به اون نزديك شدن !
همونطور كه توى اتوبوس بودم ياد پروپاگانداها در مورد انحطاط اخلاق در غرب وحشى افتادم و توى دلم به اونها خنديدم !
نظرات