غلبه بر حس قربانی

زمان خواندن 4 دقیقه ***

 غلبه بر حس قربانی

***


چند روز پیش با دوستی صحبت می‌کردم. آنجا بود که اعتراف کردم هنوز در جاهایی حس قربانی دارم. و با خودم و او قرار گذاشتم که روی این مسأله کار کنم. چند روز گذشت با این سوال خوابیدم و بیدار شدم. تا امروز صبح که جرقۀ حل حس قربانی آمد. 

شما هم اگر خوب بگردید حتماً در جاهایی حس قربانی را پیدا می‌کنید. البته نیاز هست مراقبه کنید و بتوانید ذهنتان را ببینید. 


مثل تمام مشکلات دیگر، اینجا هم پای ذهن در میان است. بله ذهن داستان سازِ انسان. 


اگر چه این نوشته هم خودش داستانی است. اما داستانی است که از حقیقتی می‌گوید که ریشه در بی ذهنی دارد. بی داستانی همان جایی است که تمام حقیقت در آن است. همان جایی که این جرقه ها از آن می‌آید. جرقۀ فهمیدن ذهن. 


خوب با مثال در مورد خودم، برویم سراغ حس قربانی. 

تمام حس های قربانی از یک داستان ذهنی یعنی یک یا چند فکر نشأت می‌گیرد. 

داستانهایی مثل این:


من در این لحظه تنها هستم ولی نباید اینطور باشد. حق من این نیست که تنها باشم. الان باید یک دختر زیبا یا یک مرد پولدار در کنار من نشسته باشد.  من قربانی شرایط هستم. 


من در این لحظه در این شهر زندگی می‌کنم. ولی نباید اینطور باشد. من به انتخاب و ارادۀ خودم اینجا نیستم. من قربانی هستم. شرایط و اشخاص دیگری من را مجبور کرده در این شهر باشم. 


من در این لحظه باید کار کنم. من برای بقاء خودم مجبورم کار کنم. من برای کار کردن و بقاء تحت کنترل سیستم اقتصادی هستم و سرمایه‌داران برای زندگی من تصمیم می‌گیرند. من انتخابی ندارم و مجبورم هر روز صبح سرکار بروم تا فقط بتوانم زنده بمانم. 


من در این لحظه باید در کنار دخترم یا خانواده‌ام باشم. اگر چنین نیست پس کسی یا چیزی آن را از من گرفته.اگر چنین نیست، پس من قربانی شرایط هستم. من مورد ظلم قرار گرفته‌ام. 


من در این لحظه احساس کمبود دارم. احساس کمبود فراوانی دارم. احساس کمبود پول دارم. کسی در گذشته پول من را گرفته و من قربانی او هستم. به دلیل اینکه فلانی پول من را گرفته من در این لحظه احساس کمبود و قربانی بودن دارم. 


من در این لحظه حس بی عدالتی و مظلوم بودن دارم. دنیا جای ناعادلانه و ظالمانه‌ای است. فلان حکومت ظالم است. فلان شخص سیاسی فاسد است. من تحت تاثیر این نظام های فاسد سیاسی هستم. من تحت ظلم فلان گروه هستم. دیگری احمق و نادان و فاسد است. 


من در این لحظه حس خوبی ندارم چون من کودکی بدی داشتم. شرایط من در کودکی خیلی ناعادلانه و ظالمانه بوده. حس الان من هنوز از ترومای کودکی من سرچشمه می‌گیرد. من در کودکی قربانی بودم و هنوز آثارش ادامه دارد. (این داستان توسط روان‌شناسان تبلیغ و ترویج می‌شود چون یک قربانی حتماً مشتری دائمی خوبی می‌شود)


من چون‌‌ زن هستم همواره از طرف مردان مورد ظلم بوده‌ام. در تاریخ به زن ها ظلم شده. مردسالاران کثیف زنها را به‌ روشهای گوناگون مورد ظلم قرار داده اند. نابرابری جنسیتی شامل من هم شده. من به عنوان یک زنِ فمنیست از تمام مردسالاران متنفرم و در هر فرصتی حق زنان را پس میگیرم. (این حس قربانی تقریبا در اکثر خانمهای ایرانی که دیده‌ام به وضوح هست) 


ببینید نقطۀ مشترک تمام این داستان ها چیست؟


١- همه نوعی داستان ذهنی هستند. 

٢- همه حس این لحظه را نمی‌پذیرند. 

٣- در تمام این داستان ها، «من» شخصیتی ناتوان و مظلوم است. 

۴- تمام این داستان ها به گذشته و حافظه رجوع می‌کنند. 

۵- تمام این داستان ها تلویحا شامل بی مسوولیتی من می‌شود یعنی من مسوولیتی در برابر حس این لحظۀ خودم ندارم. 



در مورد حس قربانی قبلاً در نانوشتنی نوشته ام.  


https://www.unwritable.net/search?q=قربانی&m=1


اولین قدم برای هر حرکت و تغییر مثبتی در زندگی از بین بردن این حس قربانی است. یک قربانی هیچ اقدام مثبتی نمی‌تواند انجام بدهد. یک قربانی فقط اعتراض و قضاوت می‌کند. فقط شکایت می‌کند. 


در مقابل آن حس پذیرش حس شکرگزاری حس قدردانی حس قدرت و حس مسوولیت هست. 


پذیرش حس خودت در این لحظه. 

پذیرش بی اثر بودن گذشته. 

پذیرش ساختن داستان به نوعی که تو قربانی نباشی. 


و بعد از این مرحله، تو به مرحلۀ رضایت و نهایتاً خلق می‌رسی. 

تو ابتدا داستان خودت را در ذهن، خلق می‌کنی و سپس در بیرون زندگی خودت راخلق می‌کنی. 






نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

فرمولِ برنده شدن در زندگی

تمرین دوستِ قدیمی

قرص بخورم یا نه؟

معنویت وجود ندارد!

انتخابِ هر لحظه

شکرگزاری اصیل با توجه

شغل ایده آل برای من، برنامه نویسی

در جستجوی ازدواج و عشق

شامل شوندگی

راز خدا، راز مرگ، راز لحظه!