تخلیهء ذهن

زمان خواندن 3 دقیقه ***

 تخلیهء ذهن

***


در مسیر زندگی گاهی ذهنم پرکار میشود. مراقبه و نرمش سخت میشود. افکار مختلف با سرعت زیادی به صورت تکراری در ذهنم رژه میروند. 

هر فکری مسیری را میرود و باز دوباره تکرار میشود. 

گاهی مقداری مراقبه میکنم. اما مدت زمان زیادی در مراقبه طاقت نمی آورم. یا مربوط به فصل است یا مربوط به انرژی های بدن یا مربوط به تغذیه!

دلیلش مشخص نیست. مهم هم نیست. مهم دیدن کیفیت لحظه است. همانطور که هست. 

این افکار هم شاخه هایی از کیفیت لحظه هستند. 

برای کسی که حالت بدون فکر یا حالت سکوت ذهن را تجربه کرده باشد این حالتِ پر فکر، طبیعی نیست. اما نمیتوان به زور هم فکر را کنار گذاشت. 

فکر با سرعت زیادی می آید و می‌رود. 

می‌توان فقط به آن آگاه شد. 

گاهی هم آن قدر مقدار افکار زیاد میشود که تصمیم می‌گیرم تخلیه شان کنم اینجا. 


اولین فکرِ مهم تغذیه است. روزه حس خیلی خوبی دارد. اما گرفتن روزه هم زیاد آسان نیست. روزه ی کارب یا کربوهیدرات خیلی مفید است. هم برای ذهن هم برای بدن. اما آسان نیست. 

کربوهیدارت ها سوخت زیادی وارد بدن و مغز می‌کنند که بیشتر تبدیل به فکر میشود. زندگی های کم تحرک نمیتواند مقدار زیادی از انرژی قند را بسوزاند و آن را تبدیل به فکر و وسواسهای فکری می‌کند.


یکی از این فکر ها همین نانوشتنی است. 

یکی دیگر تصمیم های آینده مبنی بر محل زندگی.

یکی دیگر روابط است و آدمهای دیگر و از جمله خانواده.

دیگری فکر زن و زنانگی است و نیاز من به آن.


نانوشتنی تا حالا حدود ۱۶۰۰ صفحه شده در پنج جلد! در فکر ترجمه به انگلیسی و شاید حتی چاپ کتابی هستم که حدود بیست سال زندگی و تجربه ام را در آن بیاورم.

اما میدانم این نوشته ها هم مربوط به گذشته است. و به گذشته نباید چسبید. میدانم بعضی شان بی زمان هستند و میتوانند به خودم و دیگران کمک کنند.

به هر حال همه ی ما در مسیری به سوی نابودی یا به سوی خدا میرویم و در این مسیر به این تجربه ها حتما میرسیم. 


این که در کانادا بمانم و کاری دست و پا کنم برای امرار معاش یا به مسافرت بروم و تجربه کنم یا در ایران بروم و با آن فرهنگ باشم هم سوال دیگری است. 

مسائل اقتصادی هم همینطور. این که با فلان پول یا فلان ملک چه کنم هم تقریبا سوال دائمی ذهن است. 


این که چطور با همسر اول و تارا و دیگران برخورد کنم هم سوال دیگری است.

نیاز خودم به زنانگی را چطور پاسخ بدهم هم تقریبا چیزی تکرار شونده است. 

از طرفی میدانم در مسیر آگاهی تنهایی بهتر است واز طرفی میدانم نیازم به زنانگی را نمی‌توانم سرکوب کنم. پیدا کردن زنی آگاه که بتوانیم با هم زندگی کنیم تقریبا برایم دشوار است. 


از تمام اینها که بگذریم میرسیم به لحظه. 

برخورد با لحظه و ذهن. ذهنی که مدام تو را از لحظه در می آورد. 

هر فکری مثل ریسمانی است که تو را از درون لحظه بیرون می‌کشد. اگر دنبال آن بروی قطعا از لحظه بیرون می افتی و در امتداد قطار ذهن کشیده می‌شوی

نظرات

برای تجربه‌ی کل نانوشتنی ها؛ لطفا فهرست موضوعی و زمانی بالای صفحه را ببینید!

به خدا اعتقاد داری؟

روزۀ واجبِ ذهن!

هم هویت شدگی باذهن

فیلم معنویِ Inside out

رزومۀ واقعی من

براچی میری اینستاگرام؟

دردِ خودپرستی

من هستم، پس خدا هست!

ترس از تنهایی و مرگ

تخیلی برای دنیا