بیزینسِ امروز
بیزینسِ امروز
***
امروز میخواهم در مبحث کار و بیزینس بنویسم. کار و بیزینس خودم و بقیه. نقطهء شروع این جریان با گذاشتن پستی در لینکدین بود. لینکداین یک شبکه اجتماعی مبتنی بر کار هست که هر کسی توانایی ها و موفقیت های کاری خودش رو اونجا میگذارد. من هم خواستم کارهای خودم رو که در این چند سال اخیر بیشتر از نوع نوشته هست اونجا بگذارم. دیدم مقدار زیادی فاصله بین ذهن آدمها و ذهن من هست و این شد که تصمیم گرفتم در موردش بنویسم.
سوال! اصلا ما برای چه کار میکنیم؟
جواب کلیشه ای هم هست مثل «کار جوهر مرد هست» و اینها ولی فعلا به اونها کاری نداریم.
جواب نسبتا بدیهی هست. یعنی ما کار میکنیم برای بقا! چرا شیر شکار میکنه و پرنده دانه جمع میکنه؟ برای بقا! خیلی هم عالی!
پروسه ی بقاء یعنی فراهم کردن غذا و سرپناه برای انسان به یمن پیشرفت تکنولوژی خیلی سریع و موثر شده و میشه بقا رو برای تمام مردم دنیا به راحتی فراهم کرد.
فرض میکنیم که مینیمم غذا و سرپناه رو داریم.
حالا برای چی کار میکنیم؟
بعضی ها برای اعتیاد به کار، کار میکنند. چون نمی توانند کار نکنند! چون از بی حوصلگی زجر میکشند! چون نمیتوانند حتی یک ساعت هم شده کاری نکنند! طبق آزمایش انجام شده درصد زیادی از آدمها حاضرند که به خودشون شوک برقی بدهند ولی بیکار ننشینند.
اگر این اعتیاد رو هم نداشتیم برای چی کار میکنیم؟
بعضی ها برای رسیدن به نوعی اعتبار اجتماعی کار میکنند. یعنی بی کاری رو یک ننگ و عار میدونند. کار به اونها هویت و شخصیت اجتماعی میده. خودشون رو با کارشون تعریف میکنند. گرفتن هویت با فعالیت و کار موضوع بسیار جالبی هست. «هم هویت شدگی با کار». خواندن این نوشته شاید به باز شدن موضوع کمک بکنه.
https://www.unwritable.net/2024/01/blog-post_10.html
حال فرض کنیم نیازی به اعتبار و هویت کاری-اجتماعی نداشتیم، حالا برای چی کار میکنیم؟
بعضی ها یک سری آرزوهایی دارند برای آینده. مثلا خریدن فلان شیء. خریدن فلان ماشین. خریدن فلان خانه. رفتن به فلان سفر. به دست آوردن فلان زن. و خیلی از آرزوهای مشابه.
تمام این آرزوها برای بدست آوردن چیزی در آینده هست.
دقت کنید، تمام این بدست آوردن ها، در واقع برای بدست آوردن حسی در آینده هست.
مثلا حس فراوانی. یا حس دارندگی. یا حس غرور. یا حس افتخار. یا حس دوست داشته شدن. یا حس تایید شدن. یا حس موفق بودن. یا حس برنده شدن.
خیلی ها خودشون رو در یک مقایسه یا مسابقه میبینند. اونها طبق جریان عمومی باید شبیه دیگران باشند. از اونجایی که انسان موجودی گلهای است این برای ما آدمها کاملا طبیعی هست که بخواهیم خودمون رو شبیه جامعهای کنیم که در اون هستیم. این موضوع در حد بقاء مهم هست. در موجودات گله ای اگر یک نفر از گله جدا بیافته قطعا مرگ منتظرش خواهد بود. پس ما به هر قیمتی دنبال جریان گله میرویم.
مثلا اگر همه فلان لباس و فلان ماشین رو دارند ما هم دنبال خریدش میریم. یا اگر همه فلان کار رو انجام میدهند ما هم تکرار و تقلید میکنیم.اگر همه یک نفر رو فالو میکنند ما هم فالو میکنیم. و غیره.
حال فرض کنیم یک نفر در لحظه، اونقدر حالش خوبه که کاملا احساس بی نیازی به آینده میکنه. این حالت برای کسی که تجربه نکرده، تقریبا غیر قابل درک هست. ولی اگر چنین تجربه ای نداشتید فعلا میتونید فرض کنید. فرض کنید یک نفر وقتی مینشینه و فقط نفس میکشه اونقدر حالش خوبه که نه نیازی به مقایسه داره، نه نیازی به تایید، نه نیازی به بدست آوردن چیزی در آینده.
چنین فردی اونقدر غرق لذت هست که محیط براش کم اهمیت میشه.
چنین فردی نگاهش به درونش هست.
چنین فردی چنان حسی از فراوانی و سیری و اطمینان داره که کاملا در استغنا هست.
چنین فردی فقط از بودن راضیه.
نیازی به انجام دادن نداره.
نیازی به شدن نداره.
چنین فردی ترسی از آینده نداره.
چنین فردی چرا باید کار کنه؟
برای چنین فردی، باید وجود نداره. وقتی در اون حالت باشی انتخاب گر هستی. حالتی که فقط از طریق مراقبه و مشاهده میشه بهش رسید.
در چنین حالتی نه برای آینده کار میکنی نه برای رسیدن به نتیجهای خاص.
چنین حالتی، حالتِ بودن در عشق هست.
چون هیچ ترسی از آینده وجود ندارد، پس ترسی از گرسنگی، ترسی از مردن، ترسی از طرد شدن، در کار نیست.
در چنین حالتی، تنها لذت وعشق انگیزهء کار هست.
به عبارتی خدمت! به عبارتی پخش عشق!
حتی این خدمت و پخش عشق هم، بدون اراده انجام میشه.
به صورت ناخودآگاه! بدون حضور نفس یا شخصیت اجتماعیِ اون فرد!
درست مثل یک گل!
گل خاصیتش زیبا بودن هست. خاصیت گل، عطر پخش کردن است.
گل بدون تلاش، زیبایی و عطر پخش میکند.
گل برای رسیدن به چیزی یا برای نتیجه ای یا آینده ی خاصی کار نمیکند.
گل فقط هست و از بودن او، اطرافیانش استفاده میکنند.
برگردیم به موضوع بیزینس. بیزینس هم میتواند این طور باشد.
در این حالت این بیزینس برای پخش شادی و سرور کار میکند. هدف چنین بنگاه اقتصادی پخش آگاهی و نور است.
چنین بنگاهی جنگ درست نمیکند. طبیعت را نابود نمیکند. اضطراب و صدمه به انسانها نمیزند. رقابت زیادی نمیکند.
تنها کسانی میتوانند چنین بیزینس هایی درست کنند که به حالت حضور رسیده باشند و درکی از مراقبه داشته باشند واگر نه وارد همان چرخه ی ناشادی، نابودی طبیعت و مقایسه و رقابت میشوند.
هدف این بیزینس، بزرگ و جهانی است. هدف این بیزنس، بهبود زندگی کل بشر است و حتی کل زمین. با این فرض که از بقاء عبور کرده باشیم این بیزینس حتما یک بیزینس معنوی هم هست.
تعریف معنویت را در لینک زیر بخوانید.
https://www.unwritable.net/search?q=معنویت
یعنی تعریفِ انسان برای این بیزینس، فقط بدن نیست. یعنی بعد از پاسخگویی به نیازهای بدن، انسان میتواند به معنویت بپردازد. چنین بیزینس هایی مستقیما به بهبود حال انسانها کمک میکنند.
شاید هنوز چنین بیزینس هایی کم باشند ولی هر یک نفری که به مرحلهء خدمت رسانی برسد کمک بزرگی است. پس هر فردی میتواند مؤثر باشد.
هر لحظه میتواند مؤثر باشد.
هر نوشته.
هر کلمه.
من هم اگر چه هنوز چنین بیزینسی ندارم ولی با این نوشتن ها مسیر را برای خودم و دیگران کمی روشن میکنم.
این نوشتن ها از نانوشتنی را، مهم ترین و مؤثرترین بیزینس یافتم.
و این هم بیزینس امروز ما!
***
Gemini translation:
Today's Business
Introduction
The text you provided is a reflection on the nature of work and business. The author explores the different reasons why people work, and argues that the ultimate goal of business should be to spread happiness and enlightenment.
Key Points
- The author begins by asking the question: why do we work?
- The obvious answer is for survival. We need to work to provide ourselves with food and shelter.
- However, the author argues that this is not the only reason why we work.
- Some people work because they are addicted to it. They cannot bear to be idle.
- Others work to gain social status. They see work as a way to define themselves and their place in society.
- Still others work to achieve their goals and dreams. They want to buy a new car, travel the world, or find love.
- The author then asks us to imagine someone who is so content in the present moment that they have no need for anything in the future.
- Such a person would not need to work in the traditional sense.
- They would be free to choose what they do, and they would do it out of love and joy, not necessity.
- The author then draws a parallel between this state of being and the nature of a flower.
- A flower does not work to achieve anything. It simply blooms and spreads its fragrance naturally.
- The author argues that businesses can be like flowers too.
- They can operate from a place of love and service, rather than greed and competition.
- Such businesses would focus on improving the lives of their customers and employees, and they would have a positive impact on the world.
- The author concludes by stating that while such businesses may still be rare, they are becoming more common.
- He believes that each of us can play a role in creating a more compassionate and sustainable world, and he encourages us to use our unique talents and abilities to make a difference.
Translation
Here is my translation of the text:
Today's Business
Today I want to write about work and business. My own work and the work of others. The starting point for this stream of thought was a post I made on LinkedIn. LinkedIn is a work-based social network where people share their skills and career successes. I wanted to share my own work, which in recent years has been mostly writing. I realized that there is a big gap between my mind and the minds of others, and so I decided to write about it.
Question! Why do we work at all?
There is the clichéd answer, like "Work is the essence of man" and so on, but we don't care about that for now.
The answer is relatively obvious. We work to survive! Why does a lion hunt and a bird gather seeds? For survival! Very good!
The process of survival, i.e. providing food and shelter for humans, has become very fast and effective thanks to technological advances, and it is possible to easily provide survival for all people in the world.
Let's assume that we have the minimum of food and shelter.
So why do we work now?
Some people work because they are addicted to work. Because they can't not work! Because they suffer from boredom! Because they can't even do nothing for an hour! According to a study, a large percentage of people would rather give themselves electric shocks than sit idle.
If we didn't have this addiction either, why would we work?
Some people work to achieve a kind of social status. They mean that unemployment is a shame and disgrace. Work gives them identity and social character. They define themselves by their work. Getting identity with activity and work is a very interesting topic. "Becoming one with work". Reading this article may help to open up the topic.
https://www.unwritable.net/2024/01/blog-post_10.html
Now let's assume we didn't need any work-related social identity, so why do we work now?
Some people have some aspirations for the future. For example, buying such a thing. Buying such a car. Buying such a house. Going to such a trip. To get such a woman. And many similar wishes.
All these wishes are for getting something in the future.
Note that all of these acquisitions are actually for getting a feeling in the future.
For example, a sense of abundance. Or a sense of ownership. Or a sense of pride. Or a sense of honor. Or a sense of being loved. Or a sense of being validated. Or a sense of being successful. Or a sense of winning.
Many people see themselves in a comparison or competition. According to the general trend, they should be like others. Since humans are herd animals, it is quite natural for us to want to make ourselves ...similar to the society we are in. This is important for survival. In herd animals, if one separates from the herd, death certainly awaits them. So we follow the herd at all costs.
For example, if everyone has a certain type of clothing and a certain type of car, we also go out and buy them. Or if everyone does a certain job, we also repeat and imitate. If everyone follows someone, we follow them too. And so on.
Now let's suppose someone is so good in the moment that they feel completely independent of the future. This state is almost incomprehensible for someone who has not experienced it. But if you haven't had such an experience, you can imagine it for now. Imagine someone who feels so good just sitting and breathing that they have no need for comparison, no need for approval, no need to achieve anything in the future.
Such a person is so immersed in لذت ( لذت [lazzat] = pleasure) that the environment becomes unimportant to them.
Such a person looks inward.
Such a person has such a sense of abundance, fullness, and security that they are completely content.
Such a person is simply satisfied with being.
They don't need to do anything.
They don't need to become anything.
Such a person has no fear of the future.
Why would such a person work?
For such a person, "should" doesn't exist. When you are in that state, you are the chooser. A state that can only be reached through meditation and observation.
In such a state, you don't work for the future or to achieve a specific outcome.
This state is the state of being in love.
Because there is no fear of the future, then there is no fear of hunger, fear of death, fear of rejection, in work.
In such a state, only pleasure and love are the motivation for work.
In other words, service! In other words, spreading love!
Even this service and spreading of love is done without will.
Unconsciously! Without the presence of the ego or social personality of that person!
Just like a flower!
A flower's purpose is to be beautiful. A flower's purpose is to spread fragrance.
A flower spreads beauty and fragrance effortlessly.
A flower does not work to achieve something or for a specific result or future.
The flower just exists, and those around it benefit from its existence.
Back to business. Business can also be like this.
In this state, this business works to spread joy and happiness. The goal of such an economic entity is to spread awareness and light.
Such a business does not create war. It does not destroy nature. It does not cause anxiety and harm to humans. It doesn't compete much.
Only those who have reached a state of presence and have an understanding of meditation can create such businesses, otherwise they enter the same cycle of unhappiness, destruction of nature, comparison, and competition.
The goal of this business is big and global. The goal of this business is to improve the lives of all humanity and even the entire Earth. Assuming we have moved beyond survival, this business is definitely also a spiritual business.
You can read the definition of spirituality in the link below.
[invalid URL removed]% מענویت [meaning "spirituality" in Hebrew]]
This means that for this business, the definition of a human is not just the body. That is, after fulfilling the needs of the body, humans can devote themselves to spirituality. Such businesses directly contribute to improving the lives of people.
There may still be few such businesses, but every person who reaches the stage of service is a big help. So everyone can be effective.
Every moment can be effective.
Every writing.
Every word.
Even though I don't have such a business yet, with this writing I am clearing the path a little for myself and others.
I find this writing of the unwritable to be the most important and effective business.
And this is our business today!
نظرات