شاید اینجا دجلهی نیکیهای من* باشد؛ چرا نوشتن؟ چون صُراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند؛ من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست؛
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی ...
اگر خواستید بگو بیام *** این پیغامی است که تقریباً هر روز میفرستم. این پیغام را امروز برای دو نفر فرستادم. مشابه این پیغام هم این است. مثلاً «هر وقت خواستی تماس بگیر» پیغام «اگر خواستی امروز بگو بیام» برای کسانی است که در یک شهر هستیم. و دومی برای کسانی که از نظر فیزیکی از هم دوریم. وقتی این پیغام ها را میفرستم به اینکه طرف مقابل کیست فکر نمیکنم. اینکه چه گذشتهای با او داشتم اصلا مهم نیست. اصلاً این که او کیست، مهم نیست. حتی گاهی این پیغام را برای بیش از یک نفر میفرستم. بدون هیچگونه تغییر. ممکن است یک دوست جوان باشد. ممکن است یک زن باشد یا یک مرد. ممکن است بیست سال با هم سابقه داشته باشیم. ممکن است یک فامیل دور باشد. یا نزدیک. هیچ تفاوتی ندارد. شاید این پیغامِ من به همۀ آدمها باشد. شاید این پیغامِ من به همۀ موجودات دنیا باشد. این پیغام، یعنی من حضور دارم. من برای خدمت، حضور دارم. نه زمانش را تعیین میکنم! نه مکانش را تعیین میکنم! نه نوع ارتباط را تعیین میکنم! حتی برایش برنامهریزی هم نمیکنم! این حضور داشتن برای من مصداق کاملِ عشق است. مصداق کامل خدمت رسانی. مصدا
زمان خواندن 2 دقیقه *** جنگ و یوگا، انفجار ناآگاهیِ سایبری *** در چند روز اخیر اتفاقاتی در درون و بیرون من افتاد. با هم مروری کنیم بر اخبار! چند روزی است که اخبار جنگ را به صورت وسواسی دنبال میکنم. جنگ الکترونیکی در خاورمیانه. از قدیم به گجت های الکترونیکی علاقه داشتم و به سرویسهای مخفی. گاهی هم به فیلمهای تخیلی. این بار جنگ واقعی چیزی شبیه فیلم های علمی تخیلی بود. اما این بار نگاه من متفاوت بود. در لایه های سطحی یک فیلم جیمز باند و گجت های الکترونیکی بود که منفجر میشد اما در عمق زشتی بود و زشتی. گروهی هویت اسرائیلی میگیرند و گروهی هویتی حزب اللهی. این دو به جنگ میپردازند. جنگی خشن و زشت و بدون کنترل. جنگی قدیمی. جنگی زشت. جنگی که مایۀ ننگ بشر است. خیل عظیمی از مهندسان و متخصصان در پشت میزهایشان در حال جنگ هستند. برای یک لقمه نان. و این زشت است و این کثیف است و این ننگِ بشر است. خیل عظیمی از آدمهای تشویق کنندۀ خشونت در حال تشویق یکی از دو تیم جنگجو هستند. این ها به رسم آوردگاههای قدیم که مردم و پادشاهان به دیدن جنگ شوالیه ها و اسرا و شیرها و گاوهای وحشی، خودشان را
زمان خواندن 5 دقیقه *** عشق کجاست؟ *** با دوستی صحبت میکردم که میگفت به دنبال عشق است. گفتم ما همه به دنبال عشق هستیم. گفتم همۀ ما به دنبال عشق هستیم اما گاهی ناامید میشویم و از استانداردهای خودمان پایین می آییم. وقتی از استاندارد های خودمان پایین بیاییم مثلا به سکس راضی میشویم. یا به لذت راضی میشویم. یا به ثروت راضی میشویم. گفت تو راست نمیگویی و چرا خودت دنبال رابطه هستی؟ بعد گفتم اما این عشقی که من از آن صحبت میکنم در رابطه نیست. یعنی گشتن به دنبال عشق در رابطه، ره به بیابان است و آنجا عشق پیدا نمیشود. آنجا به تجربیات همان دوستم در یگانگی و کمک به دیگری و این که دیگری درواقع خودماست اشاره کردم و صحبت تمام شد. اما اینجا میتوانم بیشتر بنویسم. اینجا دست من با کلمات باز است. ببینید! عشق در رابطه نیست. عشق در رابطه ی دو نفر نیست. تا وقتی دو نفر باشند معامله هست ولی عشق نیست. اصولا بین دو نفر میتواند معامله صورت بگیرد. مثلا بین بدن زن و بدن مرد میتواند تبادل ژن صورت بگیرد که نوعی مبادله است. عشقی که از آن میگویم وقتی است که دو از بین رفته باشد و فقط یک مانده باشد. حالا چ
زمان خواندن 4 دقیقه *** تعهد به آگاهی *** با دوستی، در موضوع تعهد صحبت میکردم با هم عهد بستیم متعهد بمانیم به آگاهی. اما تعهد به آگاهی چیست؟ قرار گذاشتیم روی این عبارت بمانیم و ذهن را متعهد کنیم به آن. حالا اولین کار من بعد از بیدار شدن، انجام همین تعهد است. برای متعهد شدن به آگاهی، باید کمی از آگاهی بدانیم. آگاهی هم مثل consciousnesses یک کلمه است. یک مفهوم. ولی این مفهومی عمیق و شامل شونده است. یعنی چه؟ یعنی آگاهی چیزی است که همواره با ماست. از لحظه ای که جهان را میبینیم و احتمالا تا مرگ. و حتی شاید بعد از مرگ! آگاهی، همان خداست. آگاهی همان دانندۀ پشت تمام حس های توست. آگاهی همان شاهدِ اصلیِ کل زندگی است. آگاهی لایههای مختلف دارد. سطح های متفاوتی از آگاهی هست. مثلاً یک درخت مقداری آگاهی دارد، یک پلنگ مقدار بیشتری و یک انسان مقدار بیشتری. و خداوند، آگاهی کل است. از وقتی آگاهی، خودش را کشف میکند انسان انگار دوباره متولد میشود. مثل دیدن خودت در آینه، انگار خداوند خودش را در آینه میبیند. مفهوم آگاهی، نزدیک به مفهوم توجه است. توجه یعنی انتخاب آگاهانۀ آگاهی.
زمان خواندن 2 دقیقه *** اهل کدام قبیلهای؟ *** کارِ ذهن جدا کردن است. کار ذهن ساختن مرز است. ساختن گروه و قبیله. همین ذهن، مدتی پیش ما را هم از هم جدا کرد. همان قبیلهای که نامش را خانوادۀ کوچک گذاشته بودم هم تقسیم شد. از یک قبیله، دو قبیله درست شد. قبیلۀ من و قبیلۀ دیگری. قبیلۀ ایگرگ و قبیلۀ اکس. حالا دوستان و آشنایان که ذهن قبیلهای دارند، ماندهاند با یک سوال! میخواهند تکلیف خودشان را بدانند. میخواهند بدانند اهل کدام قبیله اند. میخواهند بدانند باید با کدام قبیله دوست باشند و با کدام دشمن! آنهایی که صادق تر هستند از خودم میپرسند. بعضیها میگویند گیج شده ایم. بعضیها مخفیانه با آن قبیله قرار میگذارند و مطمئن میشوند که این قبیله متوجه نشود! خلاصه این بازی ذهنیِ قبیله بازی سرِ درازی دارد. بعضی ها جنگ قبیله ها را به فضای اینترنت می آورند. قبیلۀ مقابل را ریموو و آنفالو و آنفرند میکنند. برای قبیلۀ مقابل کامنت ناشناس میگذارند. جنگ قبیلهای به جنگ سایبری تبدیل میشود! اینجا یک بار برای همیشه خیال دوستان را راحت کنم. نگران نباشید! به قلبتان رجوع کنید! نیازی به
زمان خواندن 5 دقیقه *** دوراهیِ زندگی *** در طول زندگی گاهی دوراهی هایی احساس میشود. یعنی فکر میکنیم که میتوانیم انتخاب کنیم. البته خود این انتخاب چه از نظر فلاسفه و چه از نظر عرفا، مورد شک قرار دارد. خیلی از فلاسفه و بعضی عرفا مثل حافظ، قائل به بی اراده بودن ما در مسیر آگاهی هستند. در قرآن هم آیاتی شبیه «فَيُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ» در واقع به همین موضوع تأکید میکند. برگردیم به جوامع انسانی. جوامع انسانی در گذشته معمولاً دو راه مشخص و واضح برای مردمان داشتند. اولی راه آدمهای معمولی بود که ازدواج و کار و بچه دار شدن را انتخاب میکردند. دومی راه معنوی یا برهماچاری بود و کسانی در مدارس مذهبی یا صومعه ها، مسیر معنوی و اجتناب از ازدواج و کار را انتخاب میکردند. در کشورهای کهن آسیایی و در فرهنگ های آنها تا همین امروز هم، مسیر دوم کاملاً عادی و شناخته شده است. البته با گسترش غرب گرایی و غلبۀ اقتصاد بر امور دیگر، مسیر دوم عملاً محو شده و حتی به ذهن کسی هم نمیآید. مثلاً برای من که بیشترین علاقه را به فلسفه ی ادیان و فیزیک داشتم کسی در دوران جوانی
زمان خواندن 2 دقیقه *** حرفهای خصوصی *** اینجا گاهی حرفهای خصوصی میزنم. حرفهای خصوصی بین من و خودم. حرفهای خصوصی بین من و خودایم. حرفهای خصوصی بین من و خدا. اینها اگرچه در معرض عموم است ولی خصوصی میماند. اگر خوب نگاه کنی، عمومی در کار نیست. غیر از من و او، دیگری ای وجود ندارد. پس جای نگرانی نیست. اینها کاملاً خصوصی میماند. اکثر عموم، اینها را کلماتی بی معنی میبینند. اگر هم کسی توان دیدن او را داشته باشد، از خود اوست. پس جای هیچ نگرانی نیست. این جا حرفهای خصوصی میزنم. این حرفها یک فیلتر هوشمند دارد. خودش انتخاب میکند که کی بفهمد و کی نفهمد. مثل حرفهای حافظ، حرف های خصوصیِ حافظ فقط برای افراد خاصی باز میشود. مابقی خیالات خودشان را میکنند. مثل مولانای جان. که فقط بعضی ها صدای نی اش را میشوند. اینجا حرفهای خصوصی ام را با خدا مینویسم. معجزه این است که حتی بعد از رفتن به فضای عمومی، باز هم خصوصی میماند. کسی که از رگگردن به ما نزدیک تر است از ما به مفاهیم نزدیک تر است. اوست که مفاهیم را ساخته و خودش مفاهیم را به هرکسی که بخواهد میرساند. داستان همین ا
زمان خواندن 4 دقیقه *** منِ خوب و دیگریِ بد *** به این داستان توجه کنید. در یک گروه هفت هشت نفره هستیم. فرد شماره ١ پیغامی گذاشت مبنی بر جمع آوری کمک مالی به یک فرد نیازمند. مبلغ درخواستی هم خیلی زیاد نبود. کسی پاسخ نداد و با من خودم گفتم بگذار حداقل اگر امکان حوالۀ پول ندارم یک پاسخ دلگرم کننده بدهم. بنابراین در پاسخ فرد ١ نوشتم : «من که دورم ولی امیدوارم شما در کار خیر موفق باشید» هر کسی نیت درونی خودش را بهتر از همه میداند. با خودم گفتم این که کسی پاسخ ندهد شاید او دلسرد بشود پس حداقل کار من این است که یک پاسخ بدهم. امکان حوالۀ پول برایم هست ولی دردسر دارد و تصمیم گرفتم این کار را نکنم چون اضطراری هم نبود. ناگهان فرد شماره ٢ در پاسخ پاسخ من نوشت: «پیاما و نوشته هات که خوب از راه دور میرسه کمکات وسط راه گیر میکنه ؟😂😡» و بلافاصله نوشت: «... خانم ... و ... آقا بهتر میدونن اگر تایید میکنن من هم حاضرم مبلغی بدم» حالا تحلیل و نکتۀ اخلاقی داستان! ما یک چیزی داریم به نام تصویر شخصی یا self image. همۀ ما تصویری از خود داریم. شناخت و تعریف ما از خودمان. بستگی به اینکه چقدر د
شیطان پرستی یا توحید *** یوگا همان توحید است. یعنی پرستش خدای یگانه. پرستش که نه، چون پرستشگری نباید باشد. توحید یعنی درک این که «یکی هست و هیچ نیست جز او» حال در فرهنگ کهنی که یوگا از آن میآید خدایی هست به نام شیوا. شیوا یا آدی یوگی یا اولین یوگی، همان شیطان است. شیوا فرم نهایت یک انسان است و همان سرنیزۀ سه گانۀ شیطان را دارد و همان مار را در شانه. هلال ماهی در سر دارد که آن هم نماد اسلام است. دلیل این تناقض بزرگ چیست؟ بالاخره آدمها شیطان پرست بودند یا خدا پرست. برهمن یا ایشورا هم در عرفان هندوستان همان خداست. یوگیشورا یعنی یکی شده با خدا. و براهماچاریا یعنی مسیر خدای یگانه. این وسط شیطان یا شیوا چه میکند؟ چرا یوگی ها خدای شیوا را میپرستند و گرامی میدارند. این تناقض چیست. از کجاست. اگر قسمت بشود و خدای یگانه کمک کند شاید بتوانم این مسأله قامض تاریخی را توضیح بدهم. ببینید خدای یگانه دیده نمیشود. خداوند با چشم و حس، دیده و درک نمیشود. چون او همه چیز است. من و تویی مستقل در کار نیست که بخواهد او را ببیند. به خاطر همین خدای یگانه یا الله دیده نمیشود. حالا برای د
شکرِ خلقِ خدا *** شکرگزاری نعمتی است از جانب خدا. وقتی شکرگزار بشوی از قبل نعمت را دریافت کرده ای. خدا هم همه جا هست! در من، در تو، در همه! در تمام خلق خدا! حالا این شکرگزاری را گسترش میدهم به تمام آنچه هست. تمام موجودات! موجودات دو پا یا چند پا! شکرگزارم از دوستانم. دوستانی که هستند برای ارتباط. دوستانی که هستند برای شکرگزاری. دوستانی که هستند برای یوگا. دوستانی مثل آب روان. شکرگزارم از خانوادۀ قبلی ام. خانوادۀ جدیدم. خانوادۀ کل بشریت! شکرگزارم از پدر و مادرم! پدر و مادری که دانسته یا نادانسته باعث حضور من در زمین شدند. و باعث رسیدن من به مرحلۀ شکرگزاری. شکرگزارم از خودم! از تمام تلاشهایم! سختی ها و آسانی ها! از تمام لحظاتم. از تمام نوشتهها و نانوشتنی ها! شکرگزارم از تو که میخوانی! از تو که میشنوی. از تو که بین این همه خواندنی و نوشتنی اینجا را انتخاب کردی! شکرگزارم از شمعی که نور میدهد. شکرگزارم از معلمانم! شکرگزارم از جمهوری اسلامی! از ایران! و تمام سختی هایش! شکرگزارم از تمام غذا هایی که حشرات و کرمها و گوسفندها و مرغ ها برایم درست کردند. شکرگزارم از معلمان ی
نظرات